تیمسار خشمگین بود . چنان خشمگین كه حتی صدایش می لرزید . دوستانش بعدها اعتراف كردند كه در تمام مدت دوستی بلند مدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود كه: « شما چطور توانستید بدون اجازة ی من دست به چنین كاری بزنید ؟ »
كسی در آن لحظه جرأت جواب نداشت . هر چند آن ها همان وقت هم كه تصمیم به چنین كاری گرفتند ، از عواقبش بی اطلاع نبودند ، اما نه در این حد !
ماجرا از این قرار بود كه سال ها پیش ، وقتی كه او شب و روزش را در جبهه می گذراند ، بنیاد شهید به تعدادی از خانوادههای شهدا و جانبازان در یكی از شهرک های تازه تأسیس شمال تهران زمین می داد . آنان كه از زندگی فرمانده شان از نزدیک اطلاع داشتند ، به فكر خانواده ی او افتادند . آن ها فكر می كردند صیاد به خانواده اش بی اعتناست فردا كه آب ها از آسیاب بیفتد ، او حتی زنده هم بماند ، چه بسا خانواده اش سایبانی نداشته باشند . آن روز ها خانواده ی او در خانه ی سازمانی ارتش زندگی می كردند .
:: موضوعات مرتبط:
شهدا،
شهید صیاد شیرازی،
،
[ ادامه مطلب ] |